گردان ساختن. براه انداختن. بگردش داشتن. بقرار سابق باز بردن، آباد کردن. معمور کردن. آبادان کردن، رواج دادن و رایج کردن، تأسیس کردن. بوجودآوردن، متعلق و وابسته کردن
گردان ساختن. براه انداختن. بگردش داشتن. بقرار سابق باز بردن، آباد کردن. معمور کردن. آبادان کردن، رواج دادن و رایج کردن، تأسیس کردن. بوجودآوردن، متعلق و وابسته کردن
دل دادن. شجاع و دلاور کردن. بی باک کردن. تجرئه. تشجیع. (المصادر زوزنی). تطویع. (از منتهی الارب). تنجید. (تاج المصادر بیهقی). گستاخ کردن: عبدالله بن سبا خواست که مردمان را بر عثمان دلیر کند. (ترجمه طبری بلعمی). به خونش بپرورد برسان شیر بدان تا کند پادشا را دلیر. فردوسی. بهر کارمر کهتران را دلیر مکن کآنگهی بر تو گردند چیر. اسدی. چو دیده به دیدار کردی دلیر نگردد چومستسقی از آب سیر. سعدی
دل دادن. شجاع و دلاور کردن. بی باک کردن. تجرئه. تشجیع. (المصادر زوزنی). تطویع. (از منتهی الارب). تنجید. (تاج المصادر بیهقی). گستاخ کردن: عبدالله بن سبا خواست که مردمان را بر عثمان دلیر کند. (ترجمه طبری بلعمی). به خونش بپرورد برسان شیر بدان تا کند پادشا را دلیر. فردوسی. بهر کارمر کهتران را دلیر مکن کآنگهی بر تو گردند چیر. اسدی. چو دیده به دیدار کردی دلیر نگردد چومستسقی از آب سیر. سعدی